سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در گفتار دیگرى که از این مقوله است فرمود : ] از مردمان کسى است که کار زشت را ناپسند مى‏شمارد و به دست و زبان و دل خود آن را خوش نمى‏دارد ، چنین کسى خصلتهاى نیک را به کمال رسانیده ، و از آنان کسى است که به زبان و دل خود انکار کند و دست به کار نبرد ، چنین کسى دو خصلت از خصلتهاى نیک را گرفته و خصلتى را تباه ساخته ، و از آنان کسى است که منکر را به دل زشت مى‏دارد و به دست و زبان خود بر آن انکار نیارد ، چنین کس دو خصلت را که شریف‏تر است ضایع ساخته و به یک خصلت پرداخته ، و از آنان کسى است که منکر را باز ندارد به دست و دل و زبان ، چنین کس مرده‏اى است میان زندگان ، و همه کارهاى نیک و جهاد در راه خدا برابر امر به معروف و نهى از منکر ، چون دمیدنى است به دریاى پر موج پهناور . و همانا امر به معروف و نهى از منکر نه اجلى را نزدیک کنند و نه از مقدار روزى بکاهند و فاضلتر از همه اینها سخن عدالت است که پیش روى حاکمى ستمکار گویند . [نهج البلاغه]
 
جمعه 89 اسفند 20 , ساعت 10:56 صبح

بهار می وزید،  روز ، نو شده بود

 

و من تنها شده بودم آنگاه که تو با حسی لطیف ، وارد خلوت تنهایی ام شدی و سکوت تنهایی ام را شکستی...
و من چون کویر ، وسیع بودم و غریب
من کویر بودم...به همین سادگی ...
نه از نوازش باران سهمی داشتم ...  نه از تازیانه های سوز زمستان...

نه ابری حاضر بود بر سرم باران رحمتی ببارد نه دهقانی حاضر بود در دلم بذر محبتی بکارد.

حتی لایق این هم نبودم که با گاو آهن به جانم بیافتند و شخمم بزنند . رهایم کرده بودند رهای رها ، تنهای تنها

 کسی حاضر نبود بر من پا بگذارد. هیچ کس

تن خشک و خسته ام تشنه ی شبنمِ اشکی بود و نفسم در سکوت ، به دنبال هم نفسی می گشت و خسته بود از بس گشته بود و جز بی کسی هم نفسی نیافته بود.

***

و من با تو بود که برای اولین بار
طعم باران را چشیدم...

و فقط برای یک بار بود
و عجب حسی بود حس نفوذ قطرهای نرم باران در کویرگرم  قلبم

تجربه ی زیبای تنها نبودن...
لذت تقسیم یک دنیا بیابان بین من و تو مثل یک کیک تولد ....


***
باران تمام شد و من دوباره تنها شدم. باورم نمی شد باران یاران رادر بیابان رها کند

اما باران هم رفت ...

باران که تمام شد من متولد شدم

و اکنون من یک کویر بارانی بودم با چهارده ستاره در آسمانی که دیگر ابری نیست... .

 

 

کلام آخر :

الف ) جهت رفع ابهام و نیز ماست مالی کردن اشکالات ادبیاتی ام ! به استحضار مخاطبان عزیز می رسانم : کلمات غریب موجود در متن بدین خاطر است که متن فوق برای هدیه ی تولد دوست عزیزی آماده شده بود که هزاران کیلومتر از من دور است . اما ایشان حاضر نشد روز تولدش را به من بگوید.

ب ) تنها راه چاره ام این بود که نوروز را که همه ی چیزای خوب مثل بهار و باران و گل و شکوفه و دوستی در آن روز متولد می شوند ، روز تولد آن دوست مهربان فرض کنم که در طراوت کم از بهار ندارد و در پویایی و شکوفایی کم از شکوفه های سبز بهاری ندارد .

ج ) گوش اگر گوش من و ناله اگر ناله ی توست ...... آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ